! Silent passage
Dirk in the platter
in a world that is speaking of the necessity of rationality and having conversation and negation of violence everywhere and all the time, what does a weapon represent? isn’t it that for the realization of concepts such as peace and a world without violence, you should deny any kind of weapon and unisonant with people whom defend conversation in any situation. If you see a dirk painting at the corner of a street ,alley or square on a wall, what is your reaction? you can cover the situation like; what kind of ferity is this and why is the symbol of violence on the city walls? but this is not the story. the question is what is the reaction to this outrageous violence that is imposing to us.For example, can we still be in a gesture of modern humanity and talk about the necessity of having conversations in an encounter with a twentieth century fascist? to be clearer: Isn’t the only way to encounter with the organized violence of the dominant system to defend the theory of conversation and isn’t it denying any type of opposition and acquiescence to the current violence and suppression? In a situation that you can only hear one voice and all the other voices will be stopped even before being heard, how can we have conversations , thats why defending conversation means defending the current situation with all the hidden violence in it and as the result it only castrates the current status.
In a sterilized situation which any kind of defense would get dragged out of the way with the accusation of being unethical and non-rational,Concepts such as fair criticize or necessity of conversation is to surrender and suppression parts of opposition.
Thats why we can use this poem as an example for current situation from the poet Mayakovski “I want /the pen to be on a par/with the bayonet/and Stalin/to deliver his Politbureau reports” pen is a weapon and it’s not for promoting violence . In a world like this,To quote “Bamdad”,”patches are saints”. We should desacralize the representatives of violence. Contradictions of our current status can drive us to fury and anxiety more than anything. a fury that is seen in every spot of the town ,between tons of cars and ear splitting voices. However picturing them on the wall doesn’t decrease the fury and stupidity of our current situation, but at least the reality is perceived by worried passerby as it is.
گذر خاموش
دشنه در ديس
در جهاني كه در هر لحظه و هركجايش از ضرورت عقلانيت و گفتوگو و نفي خشونت صحبت ميشود اسلحه قرار است چه چيزي را نمايندگي كند؟ آيا نه اين است كه براي تحققِ مفاهيمي نظير صلح و جهان عاري از خشونت، هر نوعي از سلاح را بايد نفي كرد و با كساني همصدا شد كه در هر وضعيتي از گفتوگو دفاع ميكنند؟ اگر يكروز در گوشهاي از خياباني، كوچهاي يا ميداني نقش دشنهاي را بر ديوار ببينيم چه واكنشي نشان خواهيم داد؟ ميتوان سروته ماجرا را اينچنين هم آورد كه اين ديگر چه نوعي از توحش است و چرا بايد نماد خشونت را بر ديوار يك شهر تصوير كنيم. اما اين همهي ماجرا نيست. مسئله اين است كه در برابر خشونت عرياني كه مدام بر ما تحميل ميشود چه نوع واكنشي ميتوان و بايد نشان داد؟ مثلا آيا در مواجهه با فاشيسمِ قرن بيستمي همچنان ميتوان در قالبِ ژستِ انساني مدرن و صلحطلب فرو رفت و از ضرورت گفتوگو حرف زد؟ واضحتر: آيا تنها راه مواجهه با خشونت سازماندهيشدهي سيستمهاي غالب، دفاع از ايده گفتوگو است و آيا اين، نفيِ هرنوعي از مقاومت و تن دادن به خشونت و سركوب موجود نيست؟ در وضعيتي كه تنها يك صدا به گوش ميرسد و هر صداي ديگري هنوز به گوشها نرسيده «خاموش» ميشود، چگونه ميتوان گفتوگو كرد و چنين است كه در اين وضعيت دفاع از گفتوگو ازقضا دفاع از وضع موجود با همه خشونتهاي نهفته در آن است و نتيجهاش تنهااختهتر كردن همان وضعيت موجود است.
در يك وضعيت سترون كه هر نوعي از مقاومت با اتهام راديكال بودن يا غيرعقلاني بودن به گوشهاي پرتاب ميشود، مفاهيمي مثل نقد منصفانه يا ضرورت گفتوگو همصدا شدن با صداي غالب و سركوب هر قسمي از مقاومت است. چنين است كه در اين وضعيت ميتوان از تمثيلي دفاع كرد كه ماياكوفسكيِ شاعر اينچنين صورتبندياش كرده بود: « ميخواهم/ قلمم در فهرست اسلحهها بيايد! / سرنيزه و قلم-/ اينگونه باشد تمثيل!» قلم به مثابه اسلحه، نه ترويج خشونت كه ازقضا تن زدن از خشونت عريان وضعيت موجود است. در جهاني كه به قولِ «بامدادِ» شاعر «گزمهها قديسانند»، بايد از نمايندگان اصلي خشونت تقدسزدايي كرد. تناقضهاي موجود در وضعيت امروزين ما بيش از هر چيز ما را به هول و اضطراب دچار ميكنند. هول و اضطرابي كه در هر گوشهاي از شهر و در ميان انبوهي از ماشينها و صداهاي گوشخراش و رنگهاي دلآزار ديده ميشوند. با اينها چه ميتوان كرد؟ تصوير كردن آنها بر ديوار شهر اگرچه از هول و اضطراب و بلاهت وضعيت موجود نميكاهد اما دستكم واقعيت را آنطور كه هست در معرض ديد رهگذران مضطرب قرار ميدهد.